یک شــب ِآروم میخــــواد … بــا آهنگــــی رومــــــانتیک…
چنــــد تا شمــــــع … و یک عالمــــــه تــــو…
که بــه دنیــــا بگـــــــم … خــــداحـــــافـــــــظ …
دنیــای مــن کســــی ست…
که در آغـــــوشش جــان میدهــــم…
یعنـــی « تــــــــــ♥ــــــو »
اَگــــَر میدآنی دَر دُنیـآ کــَسی هست که بـآ دیدَنــَش
رَنگ رُخســآرَت تغیـــیر میکنــَد،
و صــِدای قــَلبـَت اَبرویــَت را به تــآراج میبــَرد،..
مــهـم نیــست که او مـآل تــو بــآشــَد…
مــهــِم این استــ که فـــَقــَط بــــآشـَد،
زِندگیـــ کــُند ، لــِذَت ببرَد و نــَفــَس بـــکشــَد …
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…
صدای ما رو
از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...
مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن
مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون
زیر چونشونه
در ضمن ،
پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرفته
ســــــــاده نگـــــــــذر...
به یــــــــاد داشتــــه باش..
"ایــــــــن" دلـــــنوشته ها را....
یـــک " دل " نوشـــته است....!
سلام ودروذ خدمت همه ی دوستای گلم ....همیشه یه سری حرفا تو دلم بود و هست که هیچوقت نتونستم به زبونش بیارم...همه چیز رو تونستم بگم جز حرفای دلم...کارایی رو انجام دادم که هیچوقت فکرشو نمیکردم
یه روزی روزگار من این بود که با خودم میگفتم چی فکرمیکردم وچی شد...اما حالا میگم چی بودم وچی شدم
فقط الان یه چیز رو به خودم میتونم بگم اونم اینه که واسه خودم خیلی پشیمونم
دوستای گلم یه چیزی بگم قدر اونایی روکه دارین بدونین نزارین حسرت یه لحظه فقط یه لحظه صداش رو بخورین
خیلی سخته وقتی میبینیش جز شرمندگی نتونی چیز دیگه ای هدیش کنی
من رسیده ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
بی وفایی هات هنوزم تو رو از دلم نرونده
چشم به راه تو می مونم .
می ترسم وقتی که نیستی دل من طاقت نیاره
گفتن لحظه آخر واسه من هنوز سواله
دیدن دوباره تو فقط تو خواب و خیاله
رفتی اما خاطراتت توی قلب من می مونه
هیشکی مثل تو بلد نیست دلم رو بسوزونه
تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم
تو دیگه رفتی که رفتی نمیای پیشم می دونم
اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار
با چشمای خیس و گریون من میگم خدا نگهدار
خياباني كه وقتي بدون تو بودم
هميشه خيس بود!
حالا...
تمام رويــایــــــِ من شده...
چشمای خیس از اشک اشکای غرق در خون
طپش طپش های تیغ روی رگای امید
فصل شکستن دل شروع شک و تردید
......
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست...
اصلا این "او" را که بازی داد؟
می بینی قصه ی عشقمان را!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …
عشق
خاطرهيیست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،
چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:
در اينسوی بستر
مردی و
زنی
در آنسوی.
تندبادی بر درگاه و
تندباری بر بام.
مردی و زنی خفته.
و در انتظارِ تکرار و حدوث
عشقی
خسته.
ای دنیای بی وفا ببین چه کارا باهامون کردی...
ای دنیا ببین چه کارهایی بازندگیمون کردی....
ای دنیا ببین چه کاری بادنیام کردم.....دیگه خستم از این بازیا...
خدایا دنیات بدجور با دنیام بازی کرد...
خدایا مگه میشه نسبت به دنیات بی توجه باشی...
خدایا یه خواهش به این دنیات بگو بادنیام بازی نکنه........
"کاش فقط بودی، وقتی بغض میکردم بغلم میکردی و میگفتی: ببینم چشاتو...
منو نگا کن...
اگہ گریہ کنی قہر میکنم میرما!!!".............!!!!♥
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
گاهی واقعا خیال میکنم روی دست خداوند مانده ام
خسته اش کرده ام.
ای کاش آدم ها همان که نشان میدادند بودند...ای کاش قلب هر کس مانند سیمای اوبود
من در این زندان تاریکی رادیدم ...زیرا روشنایی من کسی بودکهتاریکی نبودش رابه من هدیه کرد
مانده ام بااین هدیه گران بها چه کنم؟
خداوکیلی وقتی دلت میگیره چیکار میکنی....؟
شاید به نظرمن اینطور باشه ها ولی تموم تنهایی ها ودل تنگیها به خاطر نبودفقط یک نفره که روزی فکر میکردی اون یک نفر تموم زندگیته
پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرش,وازش پرسید:تو قویتری یا من؟ پسر گفت:من, پدر با دلشکستگی دوباره پرسید: تو قویتری یا من؟
پسر گفت من,پدر با دلی گرفته به یاد همه زحمتهایی که کشیده بود دستشو از شونه پسرش برداشت . دو قدم دورتر رفت و پرسید:تو قویتری یا من؟
پسر گفت:شما.پدر گفت چرا نظرت عوض شد؟پسر گفت:""وقتی دستت رو شونه ام بود فکر میکردم دنیا پشتمه""
خیلی دلم میخواست کنارم باشه اما دم خدا گرم که نشونم داد که لایق بودن عشق حرمت داره پس به هر کسی نگو تا آخر عمر کنارتم.....
به نظرمن هرکسی میتونه حرف بزنه اماعزیز دلم عمل مهمه....
دوست دارم فقط یک واژه نیست عمل کردن به این حرف لیاقت میخواد که هرکسی نداره.....
همیشه هم دنیا بد نیست!!!
گاهی یک نفر ...
با نفس هایش،
با نگاهش،
با کلامش،
با وجودش،
با بودنش ...
بهشتی می سازد از این دنیا برایت
که دیگر بدون او،
بهشت واقعی را هم نمیخواهی !
خدایا دیگر بس است ....نمیدانم با چه چشمی این روزها راببینم وسپری کنم... خ
خداوندادستان سرد وبیروحم رابگیر....مگذارانسان هایت ازاین سردوبیروحترم کنند...
خداوندااین قدر ظلم چرا....اینقدر دورویی چرا...اینقدر فحشا چرا...اینقدر دل شکستگی چرا خداونداچراهرکس رامیبینم ازاین دنیای فانی بیزارودرشکایت است ....خدایا کفر نباشد یعنی توخواستی که دنیایت این چنین باشد ...خدایا من نمیدانم دنیایت ارزشی دارد یانه....؟ولی این را میدانم که بعضی آدمیانت لیاقت وارزش نه حتی خود بلکه دنیایت راهم به بادداده اند....خداوندا آیا میشود یک انسان تمام دنیای یک انسان دیگر شود....خداوندا چگونه قلب ها شکسته میشوند....
میخواهم زندگی کنم اما با کدامین دل....باکدامین امید، ولی یک چیز رامیدانم انسان به هرچه میخواهد میتواندبرسد من هم میخواهم به زندگی واقعی خود برسم....خدایا خودت کمکم کن...
خداوندا مگذار شکست بخورم دیگربس است....خدایا کمکم کن زندگی کنم....
وقتی از هرکسی ناراحت بودم فقط او بود که میتوانست آرامم کند ....
اما حالا که ازاوناراحتم چه کسی آرامم میکند،،،،؟
من ماندم وچراهایی در وجودم...
میگفت دستهایت بهم آرامش میده ولی یادم میاد یه بارهمین دست هاروپس زد...برایم سوال شده چگونه آرامشی بود....
وجودی عجیب داشت هیچوقت نتوانستم حقیقت وجودیش رادریابم...
نمیدانم چرادلم بیهوا هوای اورا میکند ....اوکه بدون من راحت است....چرااینقدر دلتنگش میشوم
برایم خیلی سخت است که نسبت به او بی اهمیت باشم اویی که تمام قلبم رابه نامش کردم
کاش ....دیگرازاین کاش ها بدم می آید میخواهم که بتوانم
صدایش همیشه درگوشم زمزمه میشود نمیدانم چه کاری انجام دهم....
مانده ام باخودم ،بازندگیم،باآینده ام چه کاری انجام دهم.
سخت است خیلی بیشترازآنچه فکرش رابکنم، ولی خیلی سوختم دیگه به نظرم بسه...
خاطراتش برجورمرابه جنون کشانده ام...بعضی وقتابه خودم میگم آی دیوونه اون که میتونه توچرا...؟
ازخنده های مصنوعی دیگه بدم میاد ، دلم میخواداگه یکمم شده فقط واسه خودم بخندم...فقط
کاش...وقتی میگویم کااااش دلم آتش میگیرد
مانده ام چه کنم...؟ خدایاتوبگو
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...!
که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود
ای کاش همیشه کودک بودیم
و در انتظار فردایی زیبا...
پرنده دلم هرروز پی آشیانه اش میگردد اما صدایش راکسی نمیشنود ......
نمیداند پرنده صدایش رانمیشنوند یاانسان ها خاموشند.......
اما هرروز به ندای این که صدایش رابشنوندپی دلدارش میگردد...
همان که به شوق او روزوشب را با خاطراتش مرور میکند.......
خاطراتی که اگر چه دلش رامیسوزاند اما اما اما.....نه نمیگوید
تعداد صفحات : 3
ardakanuni.blogfa.com