میگفت دستهایت بهم آرامش میده ولی یادم میاد یه بارهمین دست هاروپس زد...برایم سوال شده چگونه آرامشی بود....
وجودی عجیب داشت هیچوقت نتوانستم حقیقت وجودیش رادریابم...
نمیدانم چرادلم بیهوا هوای اورا میکند ....اوکه بدون من راحت است....چرااینقدر دلتنگش میشوم
برایم خیلی سخت است که نسبت به او بی اهمیت باشم اویی که تمام قلبم رابه نامش کردم
کاش ....دیگرازاین کاش ها بدم می آید میخواهم که بتوانم