صدایش همیشه درگوشم زمزمه میشود نمیدانم چه کاری انجام دهم....
مانده ام باخودم ،بازندگیم،باآینده ام چه کاری انجام دهم.
سخت است خیلی بیشترازآنچه فکرش رابکنم، ولی خیلی سوختم دیگه به نظرم بسه...
خاطراتش برجورمرابه جنون کشانده ام...بعضی وقتابه خودم میگم آی دیوونه اون که میتونه توچرا...؟
ازخنده های مصنوعی دیگه بدم میاد ، دلم میخواداگه یکمم شده فقط واسه خودم بخندم...فقط
کاش...وقتی میگویم کااااش دلم آتش میگیرد
مانده ام چه کنم...؟ خدایاتوبگو